دوستان، یک لحظه از من بشنوید.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

. دقیق یادم نیست چند سالم بود. اما یادمه ۱۰ سال هم نداشتم. شبی که مادر و پدرم دعوا می‌کردند، که البته عجیب هم نبود، و بحث طلاق پیش کشیده شد. خواهرم در حالی که گریه می‌کرد به من گفت اگر طلاق گرفتند من با مادر زندگی میکنم. و منِ بچه، ته وجودم تصمیم گرفتم که برای این‌که پدر تنها نمونه بعد از طلاق با پدر زندگی کنم و تا همیشه پای این تصمیمم بودم، هرچند ته وجودم می‌دونستم که خیلی به حضور مادر احتیاج دارم، اما ناخودآگاه سرکوبش می‌کردم. یادمه تا یک ماه هر روز با ترس و دل‌هره می‌اومدم خونه که مبادا این آخرین روزی باشه که با مادر تو یه خونه زندگی می‌کنم. یک ماه دوستان، یک لحظه از من بشنوید....ادامه مطلب
ما را در سایت دوستان، یک لحظه از من بشنوید. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5pennyroyall8 بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 28 مرداد 1400 ساعت: 12:51